جدول جو
جدول جو

معنی یخ شدن - جستجوی لغت در جدول جو

یخ شدن
(شُ زَ دَ)
انجماد. منجمد شدن. یخ زده گشتن. به حالت یخ درآمدن. فسردن. مبدل شدن آب به یخ بر اثر سرما: من به هیچ حال صواب نمی دانم در چنین وقت که آب براندازند یخ شود لشکر کشیده آید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 575)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

لاستیک مخصوص با میخ های فولادی کوتاه که برای حرکت خودرو در جاده های برفی و یخبندان به چرخ های آن وصل می شود، در ورزش وسیله ای با تعدادی خار در کف آنکه به کفش کوهنوردی برای جلوگیری از لغزش متصل می شود، نوعی کشتی با سپرهایی برای شکستن یخ که در میان یخ و دریاهای منجمد حرکت می کند
فرهنگ فارسی عمید
(چَ دَ)
انجماد. منجمد شدن. افسردن. فسردن. تبدیل شدن آب یا مایعی در اثر شدت سرما به یخ: حوض یخ زده است. (یادداشت مؤلف) ، سخت سرد شدن. بسیار سرد شدن و فسردن از سرما و چاییدن: دستهایم یخ زده است. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(یَ شِ کَ)
آنکه یا آنچه یخ را بشکند. شکننده یخ، نوعی چکش یا تیشۀ با نوک تیز برای شکستن یخ. آلت یخ شکن چون کلند و چکش نوک تیز. (یادداشت مؤلف) ، کشتی برای شکستن یخهای قطبی. ناو قطبی که یخهای قطبی را شکند و آن برای سفر به نواحی قطبی ساخته شده است. (یادداشت مؤلف) ، نوعی زنجیر با دانه های خاص که بر چرخ اتومبیل قرار دهند، نوعی لاستیک چرخ اتومبیل که در رویۀ آن میخچه ها یا دگمه مانندهایی تعبیه کرده اند برای جلوگیری از لغزیدن چرخها در روی یخ و برف
لغت نامه دهخدا
(خَ بَ گِ رِ تَ)
راست شدن. (آنندراج) (غیاث اللغات).
- سیخ شدن با کسی، کنایه از حریف و مقابل شدن با او. (از آنندراج) :
شمع گر بسیار سرکش افتد از کون خری
کی تواند سیخ شد در پیش تیغ آفتاب.
ملا فوقی یزدی (از آنندراج).
شاها برسات خانه ام کند از بیخ
می نتواند کوه شدن با وی سیخ
برمن چون شد منزل نورس دوزخ
امسال که شد بهشت نورس تاریخ.
باقر کاشی (ازآنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اخت شدن
تصویر اخت شدن
سازگار و دمساز شدن با کسی آرام گرفتن با کسی ماء نوس شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یخ شکن
تصویر یخ شکن
نوعی چکش یا تیشه با نوک تیز برای شکستن یخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یخ زدن
تصویر یخ زدن
یخ بستن منجمد شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یخ شکن
تصویر یخ شکن
((~. ش کَ))
شکننده یخ. چکشی که بدان قالب یخ را شکنند، کشتی ای که بدان قطعات بزرگ یخ اقیانوس های منجمد را شکنند تا رفت و آمد کشتی ها در آن ممکن شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از در شدن
تصویر در شدن
خارج شدن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آب شدن
تصویر آب شدن
ذوب شدن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از حیف شدن
تصویر حیف شدن
تباه شدن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از یخ زدن
تصویر یخ زدن
انجماد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از یخ زدن
تصویر یخ زدن
تجميدٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از یخ زدن
تصویر یخ زدن
Frost, Ice
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از یخ زدن
تصویر یخ زدن
geler, congeler
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از یخ زدن
تصویر یخ زدن
凍る , 冷凍する
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از یخ زدن
تصویر یخ زدن
یخ باندھنا , برف جمانا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از یخ زدن
تصویر یخ زدن
แช่แข็ง , แช่แข็ง
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از یخ زدن
تصویر یخ زدن
membeku, membekukan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از یخ زدن
تصویر یخ زدن
לקפוא , להקפיא
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از یخ زدن
تصویر یخ زدن
얼다 , 얼리다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از یخ زدن
تصویر یخ زدن
结冰 , 冰冻
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از یخ زدن
تصویر یخ زدن
kufreeze, kuganda
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از یخ زدن
تصویر یخ زدن
donmak, dondurmak
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از یخ زدن
تصویر یخ زدن
হিম হয়ে যাওয়া , বরফ জমা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از یخ زدن
تصویر یخ زدن
gelare, congelare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از یخ زدن
تصویر یخ زدن
frieren, einfrieren
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از یخ زدن
تصویر یخ زدن
bevriezen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از یخ زدن
تصویر یخ زدن
замерзати , заморожувати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از یخ زدن
تصویر یخ زدن
замерзать , замораживать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از یخ زدن
تصویر یخ زدن
zamarzać, zamrażać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از یخ زدن
تصویر یخ زدن
helar, congelar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از یخ زدن
تصویر یخ زدن
congelar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از یخ زدن
تصویر یخ زدن
जमना , बर्फ जमना
دیکشنری فارسی به هندی